سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد بی صدا

به نام خدا

یه روز باهام تماس گرفتن و گفتن برای اختتامیه وبلگ نویسی سوگواره ی عاشورایی دعوت شدی،5شنبه8/11/88فرهنگسرای ولاء.شهرری، میدان نماز.منم برنامم رو ردیف کردم و برای 5 شنبه با مترو رفتم،ایسگاه جوانمرد قصاب پیاده شدم.از اون جا هم پرسان پرسان رفتم به هندوستان.در بدو ورود بنرهای خیر مقدم وخوش آمد گویی به چشم می خورد،به طرف حیاط رفتم دیدم چند نفر مشغول نصب بنر هستن منم گفتم لابد مثل دم در نوشته...ساعت 1ربع به 3در سالن بودم.اولین نفر.از ساعت 15/3کم کم جمعیت اومد.گروه های مختلف بسیج و دبیرستانی هاو؟؟؟...
کمی ناراحت شدم،هم از دیر شروع شدن برنامه و هم از قشر و گروه سنی شرکت کنندگان.
ساعت 5/3برنامه شروع شد،بعد از تلاوت قرآن و پخش سرود ملی، سخنرانی حجه الاسلام آقای صدیقی.از جنبش تنباکو و قاجاریه بحث رو کشوند تا فحشا و بی قانونی وبی دینی قبل از انقلاب و مقلیسه با زمان حال.ظلمت گذشته و نور حال.نا امنی دیروزو آسایش امروز.تبعیض دیروزوهمرنگی امروز. ازذلت قبول کاپیتولاسیون.ازگرفتن حق توحش از ایرانیان توسط آمریکاواز همه چیز گفت الا دنیای مجازی و وبلگ نویسی و اختتامیه...
در اون لحظه اگر مغز منو باز می کردن یه علامت سوال بزرگ توش بود یعنی چی ؟این حرفا چه ربطی داره به این همایش؟خودم رو توجیح کردم خوب این سخنرانه لابد بعد از این مراسمشون تازه شروع میشه.از یکی از خانم های بغل دستم پرسیدم ببخشید شما وبلاگ داری؟شخصیه یا گروهی؟چشماش گرد شد گفت ببخشید وبلاگ چیه؟من مسئول فرهنگی پایگاهمون هستم.گفتم ببخشید مثل این که اشتباه شد.ولی مگه ایشون دست از سرم برداشت. گفت لیسانس حسابداری دارم می خوام لب تاپ بخرم،این که گفتی تو لب تاپ میشه نصب کرد؟!!!گفتم نه خانم شما از طریق سیستم میری تو اینترنت_بعد تو پارسی بلاگ(قابل توجه مدیر محترم پارسی بلاگ،واسش تبلیغات کردم)یا هر مادر بلاگ دیگه ای اون جا نوشته...خلاصه گفتم وگفتم.اون قدر خوشش اومد که حتی آدرس چند وبلاگ رو هم ازم گرفت،منم یکی از بهترینهارو بهش معرفی کردم(فریاد بی صدا)ولی نگفتم خودمم.گفتم می شناسمش ،خوب می نویسه(تبلیغات مفت)وقتی سخنرانی تمومشدهمه بلند شدن صلواتی فرستادن و یکی یکی از در بیرون رفتن.منم هاج وواج.پس چی شد اختتامیه؟وبلاگ های برتر؟برنده ها؟خیلی عصبانی شدم با این برنامشون.عصر پنج شنبه منو خراب کردن.موقع خروج از یه آقایی پرسیدم ببخشید مسئول برگزاریه این همایش کیه؟آقایی رو نشون داد گفت حاجی با شما کار دارن.منم با یه لبخند به حالت تمسخر رفتم جلو بعداز سلام گفتم:ببخشیدآقا برنامتون مفید بود اما یه انتقاد.گفت:بفرمائید خواهر.گفتم:من از راه دوری اومدم ،ازطرف فرهنگسرا دعوت شدم،گفتید شروع برنامه ساعت 3اما 5/3 شروع کردید،در مورد فضای مجازی و وبلاگ هم که صحبتی نشد،این بود اختتامیتون؟یه پوز خندی زدو گفت:این سالن همایش امام و انقلاب بود.اختتامیه سالن بغلیه هنوز هم برنامش تموم نشده.نفهمیدم خداحافظی کردم یانه؟از خجالت و از گیج بازی خودم کلی حرص خوردم و رفتم به طرف سالن بغلی.آخرهای برنامه رسیدم.واقعاً فضا دیدنی بوداین جا اگر بخوام از ماجراهای اون سالن بگم خسته می شید.فقط بگم خیلی جالب بود.ازآخر جلسه ی اختتامیه تموم راه رو تا خونه تواین فکربودم که چه حکمتی بوده که من 2ساعت تو اون جلسه اشتباهی شرکت کردم.یحتمل آشنایی یه خانم محجبه ی بسیجی؛مسئول پایگاه،با دنیای مجازی.


ارسال در تاریخ 88/11/15 - 1:5 ع توسط فریاد بی صدا
قالب وبلاگ