سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد بی صدا

نویسنده:بی صدا

حدود 1ماهی می شد که این مسیرروهفته ای دوسه باری می رفتم و می اومدم.نرسیده به امامزاده صالح(ع)-بعد از پل رومی-دبیرستان بزرگسال مهدیه...از امسال اجبار شده بودبدون مدرک پیش نمیشه رفت پیام نور .

چند روزی می شد که امتحانات بچه های دبستانی تموم شده بود.منم برا امتحانام که می رفتم مائده رو با خودم می بردم.اون روز هم مثله همیشه ...با چادر ملی اومده بود منم که تبپ بچه مدرسه ایها..مقنعه نوک مدادی ومانتو مشکی وچادر کش دار ساده..

از اتوبوس پیاده شدیم. در حال راه رفتن گاهی به ورقای دستم که چند نکته مهم رو خلاصه کرده بودم نگاهی مینداختم ..از جلوی یه عکاسی رد می شدیم که یه دفعه مائده گفت مامان چه عکسه با مزه ای.یه بچه8ماهه لخت داشت تنش رو نیشگون میگرفت و می خندید

روی بنر بزرگ چاپ شده بود پشت ویترین..همین طوری که نیگا می کردیم یه خانوم مسن از مغازه بیرون اومد اونم تیریپ جالبی داشت مانتوی..نه بذارین قشنگ براتون توصیف کنم..فقط مجسم کن چی بود؟؟؟؟

مانتوی لاجوردی...روسری سبز...موهای شرابی...رژلب ولاک سرخابی...کیف وصندل نارنجی...

موهاش رو سشوار کرده و ریخته بود تو صورتش..مانتوش هم یک وجب زیر زانو..بدون جوراب..ناخن های پاش رو هم لاک زده بود.

این خانوم نه چندان محترم یه دفعه از توی عکاسی بیرون اومدو در مقابل چند نفری که داخل وبیرون مغازه بودن دستاشو به حالت بال بال زدن تکون داد و بلند گفت :قار قار ...خودت رو کردی کلاغ ..بچتم بچه کلاغ؟؟؟...(اگر اوایل حضورم توی این جو بود شاید ناراحت می شدم اما تو این مسیر گوشم از این حرفا پر بود گفتم این بار جوابشون رو می دم)....منم گفتم :تا حالا کسی بهتون گفته چققققققدر شکله بوقلمون هستید؟؟؟؟هاج وواج موند ..هیچی نگفت و رفت.البته چند نفری که اون جا بودن بهش یه پوز خندی زدن ..از اون به بعد هر وقت از اون مسیر رد می شیم  دخترم می گه مامان بوقلمون...

امروز تلویزیون داشت مراسم بزرگداشت شهیده حجاب مروه الشربینی رو نشون می دادهم این موضوع هم به مناسبت 21تیر روز بزرگداشت حجاب وعفاف...یاد این خاطره افتادم...

یه وقتا اگه آدم غرور وشخصیت و حتی جونش رو پای عقایدش بذاره ارزشش رو داره...

 


ارسال در تاریخ 88/4/21 - 12:4 ع توسط فریاد بی صدا
قالب وبلاگ