به نام خدا
دیروز یکی از بچه ها رو دیدم،گفت یه شعر پیدا کردم که عنوان وبلاگ تو رو داره.
اینم شعر:
فریاد گنگ در دل من مرغ تشنه ایست
افتاده در قفس
فریاد بی طنین که صدایش نمی رسد
برگوش هیچ کس
فریاد بی صدا
مانند سیل،سد دلم را شکافته
درجویبارهررگ من راه یافته
طغیان نموده درپس لب های بسته ام
فریاد بی صدا
در تاروپود من
آوای تندری است که پیچیده به کوه ها
رگبارهای صخره شکن
موج های مست
دریای پر تلاطم طوفان گرفته است
فریاد من بُوَد
آواز نا شناخته اختران دور
پاکوبی خدایان درمعبد بلور
آهنگ گام های زمان
گردش زمین
افسانه شکفتن انسان
وآن گریه نخستین
لبخند واپسین
عشق،نبردی،آن سر اندیشه پرورش
بانگ بلندهستی اعجاز آورش
این هاست
فریاد بی صدا
که کند دردلم خروش
اما به چشم تو چنگی شکسته ام
بنشسته ام خموش
پی نوشت....................
کی فکرش رو می کرد خانم ژاله اصفهانی(زنده رود)تو سال 1332یه شعر بگه
بعد از چند سال بشه شعر یه وبلاگ؟