همیشه وقتی بارون می اومد،دلم می گرفت.
دلم می خواست برم یه گوشه فقط بخوابم،وقتی بیدارشم که آسمون صاف و آفتابی باشه.
اما امروز هرچی نشستم پای تلویزیون بارون تموم نشد.
بارون برکت خداست.خیلی ها عاشق قدم زدن تو هوای بارونی هستن،
اما نمی دونم چرا من اصلاًدوستش ندارم.شاید با هر قطرش یاد قطره اشکی می افتم.
شایدم چون نمی تونم از خونه بزنم بیرون دلم می گیره.
بین خودمون باشه دلم می خواد با آسمون همراهی کنم.منم ببارم.بارش چشمان.
اما امروز دیدم به جای این که یه گوشه بشینم و منتظر آفتاب بشم،گفتم بیام حرفای دلم رو این جا بگم.شاید سبک شم.
نوشتم ،کمی به آرامش رسیدم.
.....................................
درسته من دوستش ندارم،اما ،خدایا شکر به خاطر این نزولات آسمانی.
راستی به دوستای ما توی چارقد سر زدین؟
ارسال در تاریخ 89/1/7 - 7:38 ع توسط فریاد بی صدا